تقدیم به امام علی (ع)
دل من مملو است از درد یک جهانپهلوان بیتکرار
مردی از جنس آتش و باران، بارشش بیامان و بیتکرار
از افقهای سبز آمده بود، یعنی از سمت ماورای بشر
هدیهای آسمانی از تقدیر، هدیهای از خدا برای بشر
من پُرم از گلایه، ای مردم! که چرا با علی ستم کردند؟
که چرا سایۀ سرش را از، صحنۀ روزگار کم کردند؟
چشمشان کور و گوششان کر بود، که ثواب تو را نمیدیدند
تو به آنها سلام میکردی و جواب تو را نمیدادند
سفرۀ قلبهای سنگیشان، از شقاوت پُر از کپک شده بود
مرهم زخمهای قلب علی، پیش نامحرمان نمک شده بود
مثل پیچک به خویش میپیچید، عمری از دردهای بیدردی
گاهی از دست قدرنشناسی، گاهی از دست ناجوانمردی
چاه! سنگ صبور درد و غمش، نخل! تنها شریک احساسش
بود تنها و گشت تنهاتر، تا شکستند بوتۀ یاسش
هیزم و آتش و ببخشیدم، سیلی و صورت نگار علی
پیش چشمش هجوم آوردند مثل کفتار رو به یار علی
هیچکس لحظهای سؤال نکرد، که چرا سینهچاک میکردند!؟
که چرا نیمهشب غریبانه، آسمان را به خاک میکردند!؟
باز آبستن است کوفه مگر، نخلها مثل بید میلرزند
ماه،غم باد دارد و انگار، آسمانها شدید میلرزند
کوفه! مگذار، میرود مولی، بر سر خود خراب کن خود را
پیش جغرافیای درد بشر، کربلا کن مجاب کن خود را
صبح بیستویکم ولی آمد، مسجد و خون و ذکر و سجاده
یک نفر «فُزتُ» گفته و آرام، روح تسبیح و مُهر افتاده
کاش تاریخ را به شمشیرت، این قَدَر دربِدر نمیکردی
قاتل کوفه با سر مولی کاش «شق القمر» نمیکردی
خوب حق تو را ادا کردند، حیف قدر تو را نفهمیدند
همگی با تو خوب، بد کردند، هرچه شد هرچه میتوانستند
ترسم این است این ارادتها، حیلههای بنی قریظه شود
با وجود تمام منتظران، سر مهدی به روی نیزه شود
کاش صبر از صبوریات مولا، مثل تاریخِ درد، خسته نبود
کاش افسانه بود قصۀ تو، تا دلم اینقدر شکسته نبود
دل من مملو است از درد یک جهانپهلوان بیتکرار
مردی از جنس آتش و باران، بارشش بیامان و بیتکرار
سیدحسین سیدی
آسمان
آسمان را ابر غم پر کرده بود
صحنه را گرد ستم پر کرده بود
هر زمان میشد فضا تاریکتر
رشتۀ امیدها باریکتر
ضجه بود و نالۀ جانکاه بود
کربلا کانون درد و آه بود
ساکنان دشت غم چشم انتظار
دیده بر تقدیر و حکم کردگار
حرف دل از گیسوی دلدار بود
صحبت از وصل و فراق یار بود
منظر چشم همه دشت نبرد
حاصل انفاس قدسی آه سرد
باغ پر از غنچههای ناله بود
خار بود و خون پاک لاله بود
ناگهان دریای غم آمد به جوش
تندباد درد را آمد خروش
گشت صحرا پر ز گرد اضطرار
کوه ماتم زان میان شد آشکار
آمد آری تا ز میدان نبرد
مرکبی با کوله بار رنج و درد
کودکان خسته از درد و الم
ناگهان بیرون دویدند از حرم
هر کدامین شور و حالی داشتند
از دل پرخون مقالی داشتند
ذوالجناحا از چه تنها آمدی
خسته و بیتاب و شیدا آمدی
ای منای عشق رهپیمای تو
اوفتاده در کجا مولای تو
از سکینه رفت ناگه صبر و هوش
از دل افسرده زد بانگ خروش
گفت ای ممتاز در درس وفا
ای بلندآوازه در دشت بلا
چون به میدان رفت بابم تشنه بود
تشنگی طاقت ز جانش میربود
عاقبت آن منشأ آب حیات
جرعهای نوشید از آب فرات؟
یا که آن محبوب خلاق مجید
تشنهلب گردید در میدان شهید؟
«تائب» از این شرح غم، دل ها شکست
گرد غم بر شیشۀ دلها نشست
مهدی ایزدپناه (تائب)
ابر کرم
ابر کرم است و فصل غفران
پژواک نجاتبخش انسان
فریاد حیاتبخش توحید
بر شبزدگان، طلوع خورشید
یکماه سراسر از یقین پر
از فیض دعای مؤمنین پر
یک ماه تمام رحمت ناب
خورشید بگومگوی مهتاب
تابید در آسمان این ماه
انوار هدایت الیالله
ای لیلۀ قدر در تو پنهان
ای جایگه نزول قرآن
ما بی تو نشاطمان به جان نیست
بی سایۀ تو امانمان نیست
ای جاری فیض تا به محشر
ای از همه لحظهها فراتر
تو رایحۀ خوش جنانی
مفهوم حیات جاودانی
آنکس که به خلوت تو ره یافت
بیشبهه رهایی از گنه یافت
ما بی تو اسیر نفس ماندیم
دل در گرو عبث نشاندیم
ما بی تو به شورهزار رؤیا
هستیم اسیر نان و حلوا
ما را به حقیقت آشنا کن
از دامنۀ هوس رها کن
فارغ ز جهان عاریت کن
«تائب» ز گناه و معصیت کن
مهدی ایزدپناه (تائب)
کلام تو
با کلام تو میکنم امشب
شعر خود را شروع یا زینب
نوگل بوستان فاطمهای
زینبی باب حاجت همهای
کاش در زینبیه بودم من
عقده از سینه میگشودم من
باز هم صحبت تو میکردم
گریه بر غربت تو میکردم
از همان کودکی تو غم دیدی
غصه و ماتم و الم دیدی
در تمامی عمر پیش بلا
جز رضای خدا نبود تو را
ماتم ختمالانبیا دیدی
گل حسرت به سوگ او چیدی
در غم مادرت نوا کردی
باز هم تکیه بر خدا کردی
از غم مرتضی دل تو تپید
اشکها دانهدانهدانه چکید
باز هم قسمت تو زاری شد
اشک از چشم صبر جاری شد
غم، وجود تو را نشانه گرفت
مجتبی را چو این زمانه گرفت
چون حسینی چراغ راهت بود
پیش غمها پناهگاهت بود
ای به اندوه مبتلا زینب
غم نینداختت ز پا زینب
تا که شد عصر روز عاشورا
نشدی از امام عشق جدا
آه از آن دم که آن امیر عرب
کهنه پیراهن از تو کرد طلب
از غمت درد و غم به داد آمد
سخن مادرت به یاد آمد
بود اشک غمت روان ز دو عین
بوسه بگرفتی از گلوی حسین
گفتی ای نور دیدۀ زینب
ای زوال سپیدۀ زینب
دلم از درد عشق آب شده
آسمان بر سرم خراب شده
بیتو از عیش یک کلام مباد
بیتو عمر مرا دوام مباد
ای قرار دل من تنها
چه کنم بیتو بین دشمنها
ای عزیز رسول نور مرو
از من دلشکسته دور مرو
مهدی ایزدپناه (تائب)
کوفه
کوفه ای شهر ستم شهر بلا
شکوهها دارد دلم تنگم تو را
ای زمین با ستم آمیخته
داستانهایت به غم آمیخته
کوفه ای درد آشنای روزگار
ای سکوت سالهای انتظار
ای شرارت حاصل دامان تو
ننگ بر عهد تو و پیمان تو
ای تو را بهتان نخوت منجلی
درد دلها داشت از جورت علی
دیدهای در خویش ای شهر بلا
روز تنهایی آلالله را
دیدهای اشک غریب شمع را
سوزوساز بیکسان در جمع را
روزگاری تیرهتر از شام را
فتنههای مردمی بدنام را
کوچه وبازارت ای شهر نفاق
لحظهلحظه داشت بوی اتفاق
بود هر سویی صدای نالهای
روی نیلی گشتۀ آلالهای
هر طرف نجوایی از امّنیجیب
شعلۀ هفتادودو شمع غریب
لالهرویان شبستانِ عفاف
گرد روی شمع مولا در طواف
بینوا پروانهها پروانهها
همسفر بودند با بیگانهها
با پری از هُرم آتش سوخته
با دلی از شور عشق افروخته
میهمان در آستان بیکسی
دستها بر رسیمان بی کسی
غنچههای گلشن آل رسول
از هجوم باد پاییزی ملول
درد میبارید از سیمایشان
همسفر بودند با مولایشان
آن طرف بر روی نی خورشید بود
یک غروب تشنه در تبعید بود
گرم در راز و نیاز زمزمه
خیره بر او دیدۀ مردم همه
خواهرش چشمی به سویش باز کرد
از دل پرخون سخن آغاز کرد
ای برادر این چه انصاف من است
رأس تو خونین ز تیغ دشمن است
سر چنان کوبید بر محمل که خون
کرد آن رخساره را هم لالهگون
گفت هان شرط محبت کردهام
دردها را با تو قسمت کردهام
لیک لطفی کن به سوی دخترت
با تکلمکردنی از حنجرت
گوئیا جان از تنش پر میکشد
عالم از این غم بر آذر میکشد
یا تکلم کن بر این طفل صغیر
یا که چشم از سوی این دختر بگیر
«تائب» اینجا زینب از جان ناله کرد
دشت را از خون دل پرلاله کرد
مهدی ایزدپناه (تائب)
توفیق
باز هم توفیق، مهمان من است
طبع سرگردان به فرمان من است
مرغ دل پر میزند در سینهام
عکس یار افتاده بر آیینهام
ای خداوند سخن، امداد کن
از من و طبع خموشم یاد کن
نصرتم ده تا به میدان سخن
بگذرم از تنگنای ما و من
باید امشب از حقیقت یاد کرد
گفتوگو از حضرت سجاد کرد
ای دل سرگشته تنهایی چرا
در شب میلاد اینجایی چرا
سیر کن تا صحن زیبای بقیع
آستان عالم آرای بقیع
جلوه دار نور عصمت را ببین
وارث علم امامت را ببین
ماهتابی گشته امشب منجلی
در شبستان حسینبنعلی
دیده بگشوده است فخر عالمین
مرهم جانها علیبنالحسین
آن سراسر حسن و سر تا پا کمال
مظهر جود و خداوند کمال
بندۀ درگاه ربالعالمین
سید سجاد زینالعابدین
مهدی ایزدپناه(تائب)
پسر زین العباد
ای پسر حضرت زینالعباد
رحمت حق بر تو و جدّ تو باد
باقری و وارث علم رسول
از تو و فضلت متحیر عقول
عبد مطیع خالق اکبری
بر همگان سیدی و سروری
باقری و معدن علم و کمال
ستارهای به آسمان جلال
چرخ و فلک بندۀ فرمان تو
هستی عالم همه از آن تو
شرع نبی ز یمن تو جان گرفت
ره به طریق عشق و عرفان گرفت
هرچه که گوییم به وصفت کم است
حدیث دریا به زبان نم است
به وصف تو کلام را، راه نیست
ذره ز قدر مهر آگاه نیست
مهدی ایزد پناه(تائب)
خوناب دیده
شب است و غربت و خوناب دیده
من و این سوز تا وقت سپیده
ز چشمم خون دل جاریست امشب
زیارتنامهام زاریست امشب
در این عصری که دلها سنگ و چوب است
دلم خون از گذرگاه غروب است
رخ مهتاب هم از گریه تر شد
غبار آیینهها را بیشتر شد
دوباره از جدایی در عذابم
خدا را آن سؤال بیجوابم
تمام هستیام دیدی فدا شد؟
دلم در دشت تنهایی رها شد
مرا این سوز حرمان بیسبب نیست
اگر خون ریزد از چشمم عجب نیست
امامم را به زهر کینه کشتند
قسم بر غربت آدینه کشتند
زمین، کهفالامانت را چه کردی؟
خراسان، میهمانت را چه کردی؟
چه آرامید مردم یار ما رفت
همیشه یاور و غمخوار ما رفت
کنید از اشک دیده آستین تر
برای غربت فرزند حیدر
گل کوثر میان آتش و آب
ز سوز زهر جانش در تبوتاب
شراری بر دل آیینهها زد
دم آخر جوادش را صدا زد
«کجایی ای تقی آرام جانم
سرور سینه، نور دیدگانم
مرا زهر جفا خونین جگر کرد
تو را اندر مدینه بیپدر کرد»
مهدی ایزدپناه(تائب)
کربلا
به کربلای حسینی ز راه آمدهایم
ز اشک دیده تریم و به آه آمدهایم
درین حریم مطهر ز خویش بیخبریم
ز خویش بیخبر و با نسیم همسفریم
حریم عشق پر از رمز و راز، کربوبلا
خدای قسمتمان کرد باز کربوبلا
خدا گواست که اینجا حقیقت دل ماست
حسین هستی ما و حسین ساحل ماست
حسین ذکر خداوند عالی اعلی است
بهشت چیست؟ به عشاق دوست کربوبلاست
همیشه گرد حریمش گشودهبالوپریم
به یار ملحق و از آنچه هست بیخبریم
خدا نیارد از این آستان شویم جدا
درین حرم شده پنهان تمام هستی ما
کسی که غافل ازین درگه است مرده دل است
گشوده گام به بیراهه است و پابهگِل است
مسافران حرم، عشق ناب مال شماست
قسم به عشق، بهشت خدا حلال شماست
ز راه آمده و بذر عشق کاشتهاید
به روی بال ملایک قدم گذاشتهاید
کنون که طوف مزارش نصیبمان شده است
خوشا کسی که نشویَد ازین ضیافت دست
مهدی ایزدپناه(تائب)
ابر چشم
ابر چشمم باز بارانی شده
طبع بیرنگم چراغانی شده
من کجا و کوی دلدارم کجا
من کجا وخانه یارم کجا
در دیار عشق راهم دادهاند
باز هم فیض نگاهم دادهاند
من کیم تا در نجف راهم دهند
سیر در قرب الیاللهام دهند
ای امام عشق، دستم را ببین
انقلاب چشم مستم را ببین
یا امیرالمؤمنین امداد کن
از گدای آستانت یاد کن
من زپاافتادهام در راه دوست
آنچه برخود دارَدم مشغول اوست
از هر آنکس جز شما بیگا نهام
سالها پشت در این خانهام
هان مباد ای آفتاب روشنا
دستم از صبح شما گردد جدا
خلق میدانند سرمست توام
در تمام عمر پابست توام
باز هم میگویم این فریاد را
گفتوگوی مردم آزاد را
خلق عالم این سخن را بشنوید
باز هم فریاد من را بشنوید
بر سر ما جز خیال یار نیست
حرف عشق است این سخن تکرار نیست
«تائب»ام از هر چه گفتم غیر یار
بر علی و آل اویم دوستدار
مهدی ایزدپناه (تائب)
وقف
وقف، گلواژۀ نور است که پیش من و توست
جامی از جنس بلور است که پیش من و توست
وقف یک فرصت ناب است که بر ما دادند
سائلانیم و جواب است که بر ما دادند
دوستان بهر خدا باز قدم پیش نهید
گام بر خواستۀ نفس بداندیش نهید
زنده این چشمۀ جوشنده به دست من و توست
شود این چشمه اگر خشک شکست من و تو است
فرصت خیر مهیا است تماشا نکنید
آنچه پیش آمده را وعده به فردا نکنید
دیده خوب است که همپایۀ عبرت باشد
سینه سینا است اگر ذرۀ همت باشد
وقف، یک چشمه جاری است چه زیبا گفتند
ضامن راحت فرداست که با ما گفتند
مهدی ایزد پناه(تائب)
امام مبین
ای امام مبین امام جواد
صلوات خدا به روح تو باد
تو به شهر امید خورشیدی
نهمین پیشوای توحیدی
مثل آیینهای تمامنما
جلوه داری تو از جمال خدا
خاندان تو آل اطهارند
بندگان خدای غفارند
مظهر شرم و عفتاند همه
شهره بر آل عصمتاند همه
پسر عشق و هشتمین اولاد
پدر توست یا امام جواد
شهره در علم و فضل چون پدری
تو رضای مصور دگری
تو گشاینده گرههایی
باب حاجات اهل دنیایی
عاشقان با تو گرم زمزمهاند
آستانبوس درگهات همهاند
همه درموقع گرفتاری
از تو خواهند یک نفس یاری
هرکه ره در دیار غم جوید
یا جوادالائمّه میگوید
ما که از جام غم وضو کردیم
دردمندیم وبر تو رو کردیم
ای که در پیش دوست محترمی
سوی «تائب» دوباره کن کرمی
مهدی ایزدپناه(تائب)
پروبال
با پروبالی رها پر میکشم
امشب از خود تا خدا پر میکشم
هالهای گلرنگ بر آیینهام
عشق، طوفان میکند در سینهام
نام ثارالله بر لبهای من
جای ذکر یا رب شبهای من
کربلا را سیر عرفان میکنم
باز هم یاد از شهیدان میکنم
لاله های پرپر خاک وطن
رفته تا معراج بگذشته ز تن
رهروان نهضت بدر و حنین
نقش لبهاشان نوای یا حسین
پیرهن پوشیده از علم ویقین
چون قلم بگرفته تیغی آتشین
مهدی ایزدپناه(تائب)
توسل
نیامدی به شب تار ماندهایم هنوز
نیامدی و گرفتار ماندهایم هنوز
نیامدی و هزار آشیانه بلبل سوخت
هزار نخل و سپیدار و خرمن گل سوخت
نیامدی تو و جز دود هیچچیز نبود
نیامدی تو و در شهر پرسه میزد دود
تمام شهر، لبالب تمام آتش شد
تمام خشک و تر ما به کام آتش شد
درون حجله عروس از شراره تن پوشید
و از هدیه همسایه پیرهن پوشید
و مادرم شب و روزش تمام مهدی گفت
هنوز داشت دمی تا، امام مهدی گفت
نیامدی تو و اوضاع ما دگرگون شد
و قدس، زخمی سرنیزههای صهیون شد
حضور بتکده در کعبه غیرپنهانی است
حرم هنوز گرفتار قوم سفیانی است
ز جاهلیتِ دیگر حجاز میسوزد
درون کعبه خدایا! نماز میسوزد
نیامدی تو و زخمی است پیکر پامیر
و پای زخمی هندوکش است در زنجیر
نیامدی به شب تار ماندهایم هنوز
نیامدی و گرفتار ماندهایم هنوز
تمام ثانیههای قرون دردآگین
به پا- ز شوق- «خبردار» ماندهایم هنوز
هزاربار اگر خم شده هزاران بید
به شوق توست سپیدار ماندهایم هنوز
نیامدی تو و زنجیر نغمه میخواند
نیامدی تو و بردار ماندهایم هنوز
از آتشی که خیام حسینیان را سوخت
شرر گرفته و تبدار ماندهایم هنوز
و سقف خانه فرو ریخت، کودکم گم شد
اسیر زخمی آوار ماندهایم هنوز
اگر چه زوزه پاییز از آشیانه گذشت
به شوق فصل چمن زار ماندهایم هنوز
نیامدی و هزار آشیانه بلبل سوخت
هزار نخل و سپیدار، خرمنِ گل سوخت
نیامدی تو، نه تو آمدی، ندیدم من
ولی صدای حضور تو را شنیدم من
تو آمدی و به سنگر امام ما بودی
به گاه حادثه، در کف زمام ما بودی
تو آمدی و حضور تو ثبت دفتر شد
تو آمدی ز حضور تو زنده سنگر شد
به جاست در تن سنگر هنوز آوایت
به چشم سنگر ما مانده رد پاهایت
تو آمدی غزل عشق هم ترنم کرد
شهید، لحظه آخر تو را تبسم کرد
سیدحیدر علوینژاد
بهار عدل
دوباره هفته گذشت و رسید آدینه
فروغ مهر ولا جلوه یافت در سینه
رسید صبح تجلّای عاشقی از راه
شکفت غنچۀ امّید در دل آگاه
بهشت خاطر عشّاق، یا اباصالح
بهار دل، گل میثاق، یا اباصالح
دوباره ذکر مناجات ما تویی مولا
اجابت همه حاجات ما تویی مولا
زبانگشوده به مدح توییم یا مهدی
خوش است با تو بخوانیم ذکر همعهدی
الا سلاله نور و جلال، ادرکنا
یگانه گلبن باغ وصال، ادرکنا
تویی که گوهر گنجینه ولا هستی
به خلق منجی و غمخوار و رهنما هستی
تویی که آینهدار رسالتی مولا
نگاهبان و امین عدالتی مولا
ستاره شب خلقت، تو مهری و ماهی
عصاره گل رحمت، بقیهاللهی
به مدحت تو نوا ساز میکند بلبل
ز پاکی دل تو یافت رنگ عصمت، گل
شمیم عشق تو در باور است ای مولا
نسیم لطف تو جانپرور است ای مولا
بیا که با تو به دلها قرار میآید
بهار از نفست مشکبار میآید
به شوق دیدن روی تو ای گل نرگس
نسیم دلکشی از لالهزار میآید
الا سفیر شکفتن، به یمن مقدم تو
به هر کویر نوید بهار میآید
مقام سروری توست مایه تجلیل
بیا که با تو به جان اعتبار میآید
فدای آن همه عزّت که در بهار ظهور
مسیح یاور تو در شمار میآید
هر آنکه در قدمت دیدۀ ارادت داشت
برای خدمت تو سربهدار میآید
خدا کند که بیایی، جهان صفا یابد
هر آن دلی که شکسته ز غم بها یابد
خدا کند که بیایی و شب سحر گردد
ورق موافق حال سپیده برگردد
خدا کند که بیایی و گل به بار آید
بهار عدل بیاید به دل قرار آید
مصطفی جلیلیان مصلحی
اکمال دین
تشنۀ یک جرعه از خُمّش غدیر
زین عطش بر هر خم وی شد امیر
روز هیجده حج آخر شد خطاب
در زمین جُحفه بر ختمیمآب
آیت «بلّغ» بیاوردش سروش
رخت مولایی به بالایش بپوش
گر نشد ابلاغ این امر خدای
هیچ نآوردی رسالت را بهجای
مرتضی چون شد امیرالمؤمنین
می شود نعمت تمام، اکمال دین
پس بفرمود آن رسول انس و جان
تا فرود آیند جمع حاجیان
از جهاز اشتران یک منبری
بر فرازش ماه، بر کف اختری
دست احمد چون ید موسا بود
شمس حیدر بر کفش بیضا بود
پا به دامن حاجیان از سوز تف
چهره خورشید پرگل از شعف
پس غدیر از جام او سیراب شد
کافران را نقشهها بر آب شد
روز مولایی حیدر آمده
روز یأس هرچه کافر آمده
گو به خفاش سیهدل کور باد
دیدهای کز نور حق رنجور باد
عبدالجواد گرامی نوقابی
دانلود فایل اشعار