نویسنده: علی مختاریان داشتی در خیابان پرسه میزدی. ساعت شش یا هفت، شایدهم نه بود. هوا هنوز تاریکتاریک نبود. انگار خورشید تازه رفته بود. هنوز ته ماندهای از نورش مانده بود. شاید هم نور لامپهای خیابان بود که تو را میفریفت. به قهوهخانه رفتی، چون عادت داشتی نشسته سیگارت را …
توضیحات بیشتر »