خانه / هنر، رسانه و ادبیات / آثار هنری / شعر سپید (فصل پنجم کتاب حنجره های جاری جلد ۲)

شعر سپید (فصل پنجم کتاب حنجره های جاری جلد ۲)

 

در ذهن باد

گمان می‌کردم چهل‌سالگی‌ام را با تو جشن می‌گیرم، نسیم!

چه می‌دانستم دیگری هست، پرشورتر از تو

و گرم‌تر و یا حتی سردتر از تو

با شتاب‌تر

و کوبنده‌تر

نمی‌دانی چه بر سرم آورده

فقط

وجدانم هست که گاه‌گاهی می‌فهمد

در من

طوفان هوس، چه ولوله‌ای به پا کرده است

طوفان! طوفان! طوفان!

یادت هست؟

بهار رفت و تیر و مرداد و شهریور

و اکنون

پاییز بودنم

با رنگِ زردِ چهره ام، بی‌شمع و کیک، بی‌رقص و بوسه و کنار

کودکیم را دوره می‌کنم

یادت هست؟

بی‌برگ و بار بوده‌ام و

این دوش خسته‌ام ز بار…

حوصله کن نسیم! حوصله کن!

زمستان که رو کند

دیگر نه من می‌مانم

نه فریاد هیچ چلچله‌ای در ذهن باد

سیدعبدالحمید عظیمی

 

شماره خدا!

به فرزند شهید سیدعلی حسینی

 

یک قدم به خدا آفتاب وسعت طلاییش را

در سلول‌هایت می‌تکاند

سرخ، سرخ از لابه‌لای نمازم رد شدی

ورق خوردیم همه یک‌رنگ شدیم!!

و تو غربت آدم را فریاد کردی

اشک‌هایت از زمین به آسمان زنجیر می‌شد

دست‌ها را پل زدی و شماره خدا را گرفتی

الف- لام- میم

اندوهت را تلاوت کردم

در نغمه‌های آسمان گم شدی گُم، گُم

سیدمسلم موسوی

 

آفتاب

سلام حضرت آفتاب با شمایم!

شما!! که سرشار از عسل

پشت آیه‌های نور استاده‌ای،

و با چشم‌های نافذت

بهشت را

به نمایش می‌گذاری،

تو را محکم‌تر از این

نمی‌شود سرود!؟

فتبارک الله احسن‌الخالقین

سیدمسلم موسوی

 

کدام جمعه دعا مستجاب خواهد شد

ـ شمارا می‌خوانند

صمیمی‌ترین سلام

و در میان بازار‌های سکه، شما را می‌جویند

(این معز الاولیاء)

ـ چقدر غریبانه می‌سوزی، روشن‌ترین ضمیر انتقام فدک بر روی خاک بقیع

ـ  (و یعجّ العاجّون و یضجّ الضاجّون)

که امروز سیصد‌وسیزده‌هزار‌سال ذهن دنیا از شما فاصله گرفته

وچقدر نزدیک است…

سیدابوالفضل مبارز

 

روزهای باقی

کاش اندازۀ تمام روزهایی که باقی مانده بین من و گذشته‌ام

فاصله می‌بود

حرف که می‌زنم شبیه تو می‌شوم؛ شبیه تمام سال‌هایی که باید می‌بودم اما نمی‌گذاشتند

خود را از‌پرتگاه‌انداختن به بعدش نمی‌ارزد

می‌ارزد؟ شاید!!!

فرار از ننگ و ذلت را به پاره‌شدن پیراهن ترجیح می‌دهم

اما وقتی که پیراهنی باقی مانده باشد

من اعتقاد دارم که بدون‌اعتقاد زندگی‌کردن که زندگی‌کردن نیست

آن‌هم بین تمام دست‌هایی که ذهن را به سمتی می‌کشانند

وهرروز یک مترسک را برای نشستن انتخاب می‌کنم

اما هیچ‌کدام به اندازه تو حرف‌هایم رانمی‌فهمند

شاید خدایی برای آن‌ها کمی زود باشد

دنبال مگس‌ها که می‌روم من را به همین‌جا می‌آورند، بن‌بست

شاید بهتر باشد مسیرم را خودم انتخاب کنم

ازبین همین راه‌هایی که پیشنهاد شده

اما پرتگاه را انتخاب نمی‌کنم ایدۀ مناسبی نیست خود‌کشی

وقتی که تمام خودم را تو تشکیل می‌‌هی

سیدابو الفضل مبارز

 

تا پگاه

دستت را که می‌افشانی

شب‌بوها

پرنده می‌شوند

و تا پگاه

می‌رقصند

مرتضی سعیدی نائینی

 

دانلود فایل اشعار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *