خواب دیدم…
خواب دیدم بدنم ثابت و بیجان شده است
مردهام رخت عزا بر تن خویشان شده است
سدر و کافور کنارم و تنم عریان بود
زندگی طی شده و نوبت قبرستان بود
روی تابوت نشاندند و مرا میبردند
یا رب اینها بدنم را به کجا میبردند؟!
آه! در مهلکۀ وحشت قبر افتادم
چارهای نیست در این چاه ستبر افتادم
فرصتم طی شد و بالشت لحد را چیدند
گور تاریک شد و خشت لحد را چیدند
خاک را گریهکنان بر سر من مادر ریخت
هرکسی دوستترم داشت فراوانتر ریخت
قبر من پر شده و دست من اما خالی
طی شد آن هیبت و آن هیمنه پوشالی
همه رفتند و من ماندم و تاریکیها
دوری از حضرت حق با همه نزدیکیها
من و یک عمر پشیمانی و یک عمر خطا
اندکی طاعت و آنهم شده مخلوط ریا
چقدر از بد این حادثه میترسیدم
مثل بید از غم این غائله میلرزیدم
ناگهان غرشی از سمت فلک برپا شد
روبهروی بدن من دو ملک پیدا شد
گرچه در دفتری اعمال مرا میدیدند
ولی از عمر زِ هر ثانیه میپرسیدند
از خداوند و رسولان و امامان پرسید
از کتاب من و از مکتب و قرآن پرسید
از گناهانم و از لغزش ایمان پرسید
هر چه شرمنده شدم، باز فراوان پرسید
از نماز و سپس از روزه و از خمس و زکات
از هر آن چیز که شد باعث خیر و برکات
از جوانی که چرا عمر تو این سان طی شد
همه در بحبوحۀ شهوت و طوفان طی شد
صید یکعمرفراری، به کمند آمده بود
و زبان من از این غائله بند آمده بود
من خجالتزده از روی سیاهم بودم
سربهزیر از غم یکعمر گناهم بودم
بارالها چهکنم وقت جواب آمده است
موسم دادرسی، فصل عذاب آمده است
ای خوش آنکس که در این بزم گرفتار خداست
ما نبودیم چنانی که سزاوار خداست
ناگهان یک نفر آمد که شفاعت بکند
و مرا پیش خداوند ضمانت بکند
با ورودش همۀ قبر چراغانی شد
ظلمت آخر شد و آن معرکه نورانی شد
گفت من مونس تو در شب وحشت هستم
راه آزادیت از این غم و غربت هستم
نگذارم که چنین بیکس و تنها باشی
باش آرام که در مأمنۀ ما باشی
مردی از نور که بر هردوسرا غالب بود
آری آن نور، علیبنابیطالب بود
من امام توام، امروز به دادت برسم
و به فریاد تو تا روز معادت برسم
من همانم که عبادات ز من میخیزد
با من از شاخه، گناهان بشر میریزد
من همانم که مرا شاه عرب میخوانند
هم مرا در غم و ایام طرب میخوانند
نگذارم که تو دلگیر شوی تا محشر
نگذارم که به زنجیر شوی تا محشر
عمل نیک کسی پیش خدا گم نشود
اشک دیروز، محال است تبسم نشود
لیک هرکس که نمازش بشود بیبنیاد
ما شفاعت نکنیمش به خدا روز معاد
بارالها تو مدد کن که سزاوار شوم
و از این خواب پر از وسوسه بیدار شوم
ای خوش آنکس که در این بزم گرفتار علی است
خوشتر آن دل که در آن جملۀ اسرار علی است
سیدحسین سیدی
حجاب فاطمی
آفرین برتو باد ای بانو
که به دل نور معرفت داری
کشتزار یقین وعرفان را
بذر جهد وتلاش میکاری
به سرت معجر است و رحمت حق
همهجا سایه بر سرت دارد
هرکه اهل حقیقت است و عمل
به چنین رتبه باورت دارد
بلی از دامن زن است که مرد
تا به معراج راه مییابد
گرکه مردان به خیر ره ببرند
زنی و مادری نکو باید
ای زنان ای مربیان بشر
ای شمایی که باور همهاید
این بود افتخارتان که بهحق
پایبند حجاب فاطمهاید
آری آن فاطمه که میپوشد
رخ خود از نگاه نابینا
پیرمردی که دیدهاش کور است
آفرین گویدش رسول خدا
کرد روزی سؤال ختم رسل
آن کدامین زن است از همه سر
کس نگفت این سؤال را پاسخ
در حضور جناب پیغمبر
تا علی ولی نبی را گفت
همسرم میدهد چنین پیغام
رحمت کردگار بر پدرم
خاتمالانبیا و خیرالانام
آن زنی در زنان بود ممتاز
که بَرِ غیر گفتوگو نکند
به جز ازهمسرش که همدم اوست
پیش نااهلواهل رو نکند
آری این گفتِ دخت نبی است
که سزد اسوۀ زنان باشد
این بیان است تا که جان به تن است
این کلام است تا جهان باشد
مهدی ایزدپناه (تائب)
دیگر مثنوی های دیگر مهدی ایزدپناه در این قسمت:
دهان آب
لطف
پر میکشم
دیدۀ دل
ذره
ظهور
کاروان
طبع
اشک
هنگام شکفتن
اشک شوق زمزم
«مکه» نور باران بود
«کعبه» پای میکوبید
خنده از «صفا» ی دل
تا به «مروه» میجوشید
نغمه از سر شادی
بر لبان «زمزم» بود
لب به خنده، در چشمش
اشک شوق نمنم بود
ایستاده «ابراهیم »
در «مقام» با حیرت
تا به چشم خود بیند
عشق و جلوۀ غیرت
تا به چشم خود بیند
آنچه از خدا میخواست
از خدا ز نسل خود
باز مقتدا میخواست
انتظار مهمان داشت
خانه، صاحبخانه
عشق از شعف لرزید
با ورود جانانه
لرزه بر بتان افتاد
چون که مرتضی آمد
بتشکن رسید از راه
یار مصطفی آمد
سیدمحمدحیدر علوینژاد
گمان
و گمان میکنم اینجا که نمی بارانی است
باید خاطرههای شب آن مهمانی است
شب پرواز دعاهای ز اعماق وجود
شب باریدن باران به تمنای سجود
شب اسرار نفس صبر کن این لحظه بمان
شب زیباشدن عشق به آیین بخوان
وخدا فاصلهاش با دل ما را کم کرد
آینه هدیه وجا پای خودش محکم کرد
آینه قامت زیبای غزل حضرت دوست
دل ما جای قدمهای قدمهای سبو است
و سبو نام دلانگیزترین ذکر جنون
و حکیمانهترین ژرف ترین فکر جنون
و جنون عشق پرستو وغزلپیشهشدن
لحظهای سنگشدن سنگشدن شیشهشدن
وخدا فاصلهاش با دل ما را کم کرد
آینه هدیه و جا پای خودش محکم کرد
سیدابوالفضل مبارز
تولّد عدالت
حضرت صاحب! امید ما! سلام!
ساحتت امروز باشد بار عام
جنّ و انس امروز خندان میشود
غصهها در خاک پنهان میشود
اینک ایام غزلخوانی شده
ابر رحمت باز بارانی شده
غنچه سر از خاک بر میآورد
هم صبا عطر دگر میآورد
عطر لطف و عطر احسان، بوی عشق
آمد از ره قامت دلجوی عشق
جان فدایت ای امام خوب ما
ای خدای عشق ای عشق خدا
ای امیر! ای شهسوار آسمان
ای کریم! ای شهریار انس و جان
شاهکار خلقت پروردگار
بی تو گردد زیرورو این روزگار
ای جمالت جلوۀ نور خدا
خلقوخویت، خلقوخوی مصطفی
ای تجلیگاه عشق فاطمه
سوی تو پر میکشد دلها همه
غنچۀ لبخندها وا میشود
جشن میلاد تو برپا میشود
دل در این ایام پرپر میزند
سوی شهر عشق هم سر میزند
لیک در آن شهر دلها خستهاند
کفترانی بالوپر بشکستهاند
جملگی را مشکلی افتاده است
عشق هم در چنگ مشکل مانده است
حلّ مشکل نیست جز در دست تو
ای تمام اولیا پابست تو!
یکهزارویکصدوچندین خزان
در فراقت سوختیم ای مهربان
من نمیدانم کجا داری تو جا؟
ای همیشه با من از من جدا
بر سر راهت نشینم روز و شب
تا کی آیی از سفر، محبوب رب؟
خاک پایت سرمۀ چشم من است
عهد من این بوده از روز الست
من (بلی) گفتم که قربانت شوم
یا به قربان محبّانت شوم
گوشۀ چشمی به ما کن ای غریب!
خاک ما را کیمیا کن ای طبیب!
خیز ای مظلوم تاریخ بشر!
رخ نما ای آفتاب منتظر!
پردۀ ابر از جمالت پس بزن
دست رد بر سینۀ ناکس بزن
سر به سجده گریه کن شب تا سحر
گریه کن ای پادشاه منتظر
کن تلاوت آیۀ «امّن یجیب»
تا دهد پاسخ خداوند مجیب
با ظهورت مادرت را شاد کن
تکیه بر کعبه بزن فریاد کن
آی مردم بعد از عمری انتظار
آمدم پایان رسانم شام تار
آمدم ای چشمهای منتظر
تا عدالت را نمایم منتشر
آمدم ای دستهای مرتعش
آمدم ای قلبهای پر طپش
آی مردم! من کیم؟ شاه زمین
منتِ (الله) بر مستضعفین
در حقیقت جشن میلاد تو را
آن زمان تاریخ بنماید به پا
عید را آنجا محک خواهیم زد
بانگ اندر نُهفلک خواهیم زد
سرفرازان جهان هستیم ما
هم ز دست و کاسهاش مستیم ما
جرعه نوش از ساغر او گشتهایم
ما به سوی زندگی برگشتهایم
غصّه و غم را کفن خواهیم کرد
جامۀ طاعت به تن خواهیم کرد
هرچه گویی «آن کنید» آن میکنیم
ظلم را از پایه ویران میکنیم
ما عدالت را بهپا خواهیم کرد
خوب را از بد جدا خواهیم کرد
تا ثریا میرسد آهنگ ما
هم زمین هم آسمان در چنگ ما
در پناهت مقتدر خواهیم شد
در دو عالم منتشر خواهیم شد
حسین میرزایی (ملک)
فایل کامل فصل سوم: مثنوی