برای عماد مغنیه آتش گرفت دود سیاهی بلند شد ترکش میان جمجمۀ کوچه بند شد یک اتفاق از لب تقدیرمان چکید زخمی شد و تمام تن شهر را درید خورشید تا غروبِ همین قصه صبر کرد بغضش شکست ترس خودش را که قبر کرد – گلهای …
توضیحات بیشتر »غزل مثنوی (فصل دوم کتاب حنجره های جاری جلد ۲)
مرگ یک شاعر فکر کردن به مرگِ یک شاعر ساعت شیشونیم ِ بعد از تو چه بگو ییمِ بی سرانجامی چه روایت کنیمِ بعد از تو فکر کردن به مرگِ یک شاعر این که شعرش یتیم خواهد شد همۀ روزهای بعد از او چه روایت کنیم خواهد شد …
توضیحات بیشتر »غزل مثنوی (فصل دوم کتاب حنجره های جاری جلد ۱)
پیراهن پیراهنت از دامن صد آینه لبریز پیراهن تو هست همان آیۀ آخر در گیر زبان غزل خستۀ ذهنت هر روز من از مردمم از لطف تو بهتر گم میکنم آغوش نفسهای خودم را هربار که رد میشوی از شانۀ خورشید میآیی و اینبار تو مشغول رسیدن تا فکر …
توضیحات بیشتر »